رفتن به سرزمین عجایب
قند عسل مامانی بعداز برگشت از امامزاده صالح بردیمت سرزمین عجایب که بهت خیلی خیلی خوش گذشت یه سری از وسایل ها رو سوار میشدی و از خوشحالی قهقه میزدی و از یه سری از وسایل ها میترسیدی به خاطر اینکه زیاد تکون میخوردن و همش احساس میکردی که داری میوفتی و زود دست منو میگرفتی بعد از کلی بازی و سوار شدن همه وسایل ها شروع کردی به بهانه گرفتن و من حدس زدم که باید گرسنه باشی به بابایی گفتم که برات ساندویچ بگیره و سیب زمینی که تو هم با ولع تمام شروع کردی به خوردن و نصف بیشتر ساندویچ رو تنها خوردی و نصف دیگه ش هم دادم به داداشی سیب زمینی ها رو هم یه کم خوردی و دیگه سیر سیر شده بودی که بابا رفت و یه شربت خاکشیر هم گرفت که اصلا نزاشتی من بخورم نصف بیشتر اونم...
نویسنده :
هستي
3:56